این حسین کیست که همه عالم دیوانه اوست ؟

 

 
 

« اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد »

 

« خداوندا قرار ده زندگی ام  را همانند زندگی محمد و آل محمد

و مردنم را همانند مردن محمد و ال اطهارش »

(( باقی در ادامه مطلب ))

ادامه نوشته

 

یادواره مجازی

ادامه نوشته

مروارید های خاکی


 

جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاک‌ها بودند؟

ماهی و خاک! قصه تلخی است
کاش در آب‌ها رها بودند

دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را

ماهی و دست بسته زیر خاک!
من نمی فهمم این سیاهی را

 

مـــــادرم . خواهـــــــــــــرم روزت مبارکـــــــــــ

درود و سلام خداوند بر حضرت فاطمه زهرا سلام علیها و تمامی مادران آسمانی 

 درود و سلام خداوند بر خواهر شهیده و مادر دل شکسته ام 

 مادر عزیزم قسم به اشکهای همیشگی ات ، بهشت زیر پایت خواهد بود ، کدامین مادر شهیدی را میشناسی که جگر گوشه اش در آغوشش شربت شهادت نوشید .مادری که لحظه شهادت فرزند در آغوشش به یاد شهداي کربلا مویه میکرد و از شهدای وطنش میگفت ..

 

مادرم وقتی از سفر کربلا برگشت مانند حضرت زینب سلام علیها از آن حادثه صحبت میکرد . از صدای هلهله و شادی تکفیری ها میگفت .از پشت نيزارها صدای شادی و هلهله می آمد . حرف های مادرم یادآور مصیبت های حضرت زینب و غروب روز عاشورا بود ... آنجایی که امام حسین علیه السلام با کمر شکسته اش نتوانست حضر ت علی اکبر علیه السلام را از روی زمین بلند کند... چه غم بزرگی ... تصورش هم اشکها را بر دیده جاری میکند ... 

مادرم دستهای پیر و لرزانت را ميبوسم ،مثل همیشه در این امتحان الهی سربلند و پیروز شدی ...

مادرم روزت مبارک و عمرت طولانی باد ...

 

دست پر مهر مادر تنها دستی ست، که اگر از دنیا هم کوتاه باشد ، از تمام دستها بلند تر است .

 

خـواهــر شهیـده ام

 

 

مــــادر آسمـــانـی روزت مبـارکــــــــ

 

 

 

 

خواهرم شهادتت مبارک

دومین سالگرد

 

سلام بر تو شهیده ی عاشق امام حسین (ع)

 

« مادر شهیده نازدانه سعدی می گوید : آن شب ( شب 29 محرم ) دخترم آخرین نفر از کاروان ما بود که از حرم بیرون آمد ... بعد از خواندن نماز و زیارت نامه ، دعا و قرآن خواند ، دائما در حال گریه بود . دستش را به ضریح می کشید و زیر لبش چیزی می گفت و به پهنای صورتش اشک می ریخت ... همه رفته بودند و فقط او مانده بود ، آنقدر صدایش زدم تا بالاخره از حرم بیرون آمدیم ...

به روحانی کاروان گفت که وقتی به ضریح دست می زدم تسبیحی که بصورت دخیل بسته شده بود بدستم آمد و باز شد ، روحانی در جوابش گفت حاجات تو هم روا می شود و هر نیتی که کردی خدا قبول کرده است ...

 

آن شب در راه او و همسرش پشت سر من بودند ، به علی آقا می گفت اگر زنده ماندم می خواهم بازهم به زیارت آقا بیایم ، ( ساختمان مسکونی که در آن زندگی می کردند نیمه کاره بود ) دیگر نمی خواهم خانه ام را بسازم ، دلم می خواهد اگر پولی دستم رسید باز هم بیایم  و انشاالله خداوند قسمت همه آرزومندان بکند تا اینجا را باچشم خود ببینند  ... 

و به من هم گفت : اینجا حس عجیبی دارد ، دلم می خواهد همه عزیزانم بیایند و اینجا را با چشم خود ببینند ، حتما فاطمه (خواهر شهیده ) باید بیاید ، من دخترش ، شیدا را نگه می دارم و خواهرم بیاید و زیارت کند ...

آن شب در راه همش از حس و حالش حرف می زد و مثل یک کودک حس شادی داشت ... »

 برادر شهیده می گوید : « آن شب زمانی که برای استراحت به اتاقمان رفتیم ، خواهرم پارچه سبزی را از کیفش در آورد و به من گفت این پارچه را با خودم به حرم حضرت زینب (س ) و حضرت رقیه (س ) بردم ، به مدینه و مکه بردم و امشب هم آن را با ضریح امام موسی کاظم  (ع) و امام جواد (ع) متبرک کردم ، می خواهم فردا به سامرا هم ببرم و با عطر ضریح همه امامانم خوشبو کنم ، بعد از مرگم این پارچه را در قبرم بگذار ... » 

 

----------------------------------------------------------------------------------

صبح روز جمعه 24 آذر ماه 1391 مصادف با 29 محرم الحرام  1434  ، باز به حرم رفتیم و نماز خواندیم . وقتی از حرم بیرون آمدیم  دست فروشها بساط خود را پهن کرده بودند ، دخترم و خانم شهیده ام لیلا کشاورزیان رفتند بسوی آنها و پارچه سبز خریدند و دور گردنشان انداختند . .

.

.

. ادامه دارد 

آرزوی بـــر دل مانده


بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کــــــربلا 

 

بر دلم ترسد بماند آرزوی کــــــــــربلا 

 

تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده 

 

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا 

 

****************

 

تاسوعای حسینی

 

شهید حاج خدابخش روشنعلی (پدربزرگ شهیده

 

شهید علی سعدی (پسرعموی شهیده

 

 شهید غلام حیدررضاییان (دایی رضاعی شهیده)

 

نهم محرم 1393 .مراسم تاسوعای حسینی در امام زاده ابراهیم روستای شیرداری بهشهر  

 

السلام علیکـــــــ یا ابا عبدالله الحسین

 

سلام بر شفقگون کربلا ، كه خون تو را ، اى خون خدا! همواره بر چهره افق می پاشد و غروب هنگام ، ‏سرخى آسمان مغرب را به شهادت می ‏گیرد ، تا آن جنایت هولناك را هر چه آشكار تر بنمایاند و

 

چشم تاریخ را بر ‏این صحنه همیشه خونین بدوزد و گوش زمان را از آن فریاد ها تندر گونه آن عاشوراى دوران ساز ، پر كند.‏

 اى حسین ... اى عارف مسلّح !‏

 كربلاى تو، عشق را معنى كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور همیشگى در همه زمان‏ها ‏و زمین‏ها بود.‏

 اى حسین ... اى شراره ایمان !‏

 اى حسین ... اى در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!‏

 در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فریاد را در حلقوم شب ریختى و با نامردان تبهكار ، مردانه در آویختى.‏

 
 عاشورا، انفجارى از نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» اندیشه‏ها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار ‏در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشید.‏

  تو تاریخ را به حركت آوردى و زبان زمان را به سرودن حماسه‏هاى زیباى ایثار و جهاد و شهادت ‏گشودى .

لحظه لحظه تاریخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمین‏ها را كربلا...‏

خفته بودیم و بى خبر ...

اما تو، این «مصباح هدایت» و اى «كشتى نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و ‏افسردگى یأسمان را به شور امید مبدل ساختى.

 از سكوت و درنگ و وحشت، به فریاد و هجوم و شجاعتمان ‏رساندى و پاى كوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهى و تا برج بیدارى فرا بردى. ‏

 ‏«اى حسین » ...‏

 كربلاى تو، مصاف نیست‏
 
منظومه بزرگ هستى است؛

طواف است.‏

 پایان سخن؛

 پایان من است ‏

 تو انتهایى ندارى ...